این اینفوگرافیک جالب مراحل بازی سنگ،کاغذ،قیچی را نشان می دهد که توسط دست بازیکنان انجام می گیرد.
یک بازی دونفره است که توسط دست بازیکنان انجام میگیرد. دو بازیکن هر دو با هم شروع به شمردن تا سه میکنند. این شمارش لزوماً با شمردن اعداد نیست بلکه معمولاً با گفتن سه واژه? سنگ، کاغذ و قیچی انجام میپذیرد. در انتهای شمارش دست خود را که به حالت مشت بالا نگه داشتهاند پایین آورده و به یکی از سه حالت مجاز درمیآورند. در نهایت بازیکن برنده بر اساس قوانینی که برتر هر یک از حالتها بر حالت دیگر را معلوم میکنند، مشخص میشود. در صورت همسان بودن حالتهای دست این عمل تا پیروزی یکی بر دیگری ادامه پیدا میکند.اگر می خواهیدقوانین بازی را بدانید اینفوگرافیک زیر را به دقت مشاهده کنید.
قوانین پیروزی:
سنگ قیچی را میشکند. (برنده سنگ)
قیچی کاغذ را میبرد. (برنده قیچی)
کاغذ سنگ را میپوشاند. (برنده کاغذ)
کلمات کلیدی : اینفوگرافیک | اینفوگرافیک جالب | اینفوگرافیک بازی | اینفوگرافیک سنگ کاغذ قیچی | سرگرمی | تفریح و سرگرمی | آموزشی |آموزش بازی سنگ کاغذ قیچی
چند روز پیش یکی از دوستان من اسباب کشی داشت. در این اسباب کشی، کلی آت و آشغال جمع شد از یک وسیله خراب گرفته تا کاغذ و سی دی های غیرقابل استفاده و خرده پارچه و... خیلی چیزهای دیگر. همه کسانی که خانه تکانی می کنند یا اسباب کشی با این پدیده آشنا هستند. اصولا ما افراد بشر تمایل زیادی داریم برای آشغال جمع کردن! اما برای دور ریختن این آشغال ها چه کار می توانیم بکنیم؟ شما چه کاری می کنید؟
یک روز، آقایی در کانادا این سوال را از خودش پرسید و میدانید که «سوال به ذهن قلاب میشود»؛ و حاصلش شد تاسیس یک شرکت آشغال جمعکُنی که الان 175 شعبه در کانادا، آمریکا و استرالیا دارد.
آقای «برایان اسکادِمور» در سال 1989 وقتی یک کامیون یدککش آشغال جمعکنی را در ونکوور دید، تصمیم گرفت کسبوکارش را بر پایه زدودنِ خرت و پرتها و آشغالها ایجاد کند.
او یک کامیون کوچک دستدوم را بهقیمت 700 دلار خرید، و با این شعار که «ما آشغالهای شما را در یک چشم بههم زدن جمع میکنیم» کارش را آغاز کرد.
آقای اسکادمور که خودش آن زمان دانشجو بود، وقتی که کسبوکارش توسعه پیدا کرد، دانشجوهای دیگر را هم استخدام کرد. بعضی از این افراد، در کوچهها کشیک میدادند تا آشغالهایی را که توسط شهرداری جمع نشده بود، با خودشان ببرند.
در سال 1993، آقای اسکادمور که یک سال و نیم به فارغالتحصیلیاش مانده بود، ترک تحصیل کرد تا فقط روی کارش تمرکز کند.
این شرکت حالا با 175 شعبهاش و بیش از 1700 کارمندش، قراردادهای بزرگ هم میبندد؛ و حتی جمعآوری و بازیافت زبالهها و نخالههای بهجا مانده از حوادثی مثل گردبادها و طوفانها هم به این شرکت سپرده میشود.
کامیونهای این شرکت از سال 2007 به فناوریهای پیشرفته ارتباطی مجهز شدند؛ از جمله جیپیاس و امکان ارتباط کامیونها با هم، رهگیری آنها از دور، و همچنین دستگاههای کارتخوان بیسیم برای پرداخت پول. وبسایت این شرکت نیز هماکنون با امکانات متنوع از جمله رزرو خدمات و ثبت اینترنتی سفارشها، کار مشتریان را هر چه سهلتر کرده است.
تماس تلفنی با این شرکت نیز بسیار راحت است. شماره این شرکت ?G1-800-GOT-JUNK است که همان نام شرکت نیز هست (?Got junk یعنی «آشغال دارید؟» و برای گرفتن این شماره، باید عددهای متناظر با هر کدام از حروف را روی صفحهکلید تلفن شمارهگیری کرد.) نشانی وبسایت شرکت نیز همین است (بدون خطوط تیره و علامت سوال)، و این نشان میدهد که مدیر و بنیانگذار شرکت چه راهکار و دید خوبی در زمینه برندسازی و جا انداختن آن داشته است.
پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. پس آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین ها تربیت شده و آماده شکار است...
پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد.
پس آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.
یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهینها تربیت شده و آماده شکار است.
اما نمیدانم چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخهای قرار داده تکان نخورده است.
این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند.
روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد.
صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.
پادشاه دستور داد تا معجزهگر شاهین را نزد او بیاورند.
درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد.
پادشاه پرسید: تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟
کشاورز که ترسیده بود گفت:
سرورم، کار سادهای بود، من فقط شاخهای را که شاهین روی آن نشسته بود بریدم.
شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.
گاهی لازم است برای بالا رفتن، شاخههای زیر پایمان را ببریم …
چقدر به شاخههای زیر پایتان وابسته هستید؟
آیا تواناییها و استعدادهایتان را میشناسید؟
آیا هیچگاه جرات ریسک را به خود داده اید؟
مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفقیت چیست. سقراط به او گفت، “فردا به کنار نهر آب بیا تا راز موفّقیت را به تو بگویم.”...
مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفقیت چیست. سقراط به او گفت، “فردا به کنار نهر آب بیا تا راز موفّقیت را به تو بگویم.”
صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به کنار رود رفت. سقراط از او خواست که به سوی رودخانه او را همراهی کند. جوان با او به راه افتاد. به لبهء رود رسیدند و به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیر چانهء آنها رسید. ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد. جوان نومیدانه تلاش کرد خود را رها کند، امّا سقراط آنقدر قوی بود که او را نگه دارد. مرد جوان آنقدر زیر آب ماند که رنگش به کبودی گرایید و بالاخره توانست خود را خلاصی بخشد.همین که به روی آب آمد، اوّل کاری که کرد آن بود که نفسی بس عمیق کشید و هوا را به اعماق ریه فرو فرستاد.
سقراط از او پرسید، “زیر آب که بودی، چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟” گفت، “هوا.”سقراط گفت، “هر زمان که به همین میزان که اشتیاق هوا را داشتی موفقیت را مشتاق بودی، تلاش خواهی کرد که آن را به دست بیاوری؛ راز دیگر ندارد.”
منبع سایت خبری “عصر ایران“
شیوانا به همراه تعداد زیادى از شاگردان خود صبح زود عازم معبدى در آن سوى کوهستان شدند. ساعتى که راه رفتند به تعدادى دختر و پسر جوان رسیدند که در کنار جاده مشغول استراحت بودند. دختران و پسران کنار جاده وقتى چشم شان به گروه شیوانا افتاد، شروع کردند به مسخره کردن آن ها و براى هر یک از اعضاى گروه اسم حیوانى را درست کردند و با صداى بلند این اسامى ناشایست را تکرار کردند. شیوانا سکوت کرد و هیچ نگفت.
شیوانا به همراه تعداد زیادى از شاگردان خود صبح زود عازم معبدى در آنسوى کوهستان شدند. ساعتى که راه رفتند به تعدادى دختر و پسر جوان رسیدند که در کنار جاده مشغول استراحت بودند. دختران و پسران کنار جاده وقتى چشمشان به گروه شیوانا افتاد، شروع کردند به مسخره کردن آنها و براى هر یک از اعضاى گروه اسم حیوانى را درست کردند و با صداى بلند این اسامى ناشایست را تکرار کردند. شیوانا سکوت کرد و هیچ نگفت.
وقتى شبانگاه، گروه به آنسوى کوهستان رسیدند و در معبد شروع به استراحت نمودند. شیوانا در جمع شاگردان سوالى طرح کرد و از آنها خواست تا اثرگذارترین خاطره این سفر یک روزه را براى جمع بازگو کنند. تقریبا تمام اعضاى گروه مسخره کردن صبحگاهى جوانان کنار جاده را به شکلى بازگو کردند و در پایان خاطره از این عده به صورت جوانان خام و ساده لوح یاد کردند.
شیوانا تبسمى کرد و گفت: شما همگى متفق القول خاطره این جوانان را از صبح با خود حمل کردید و در تمام مسیر با این اندیشه کلنجار رفتید که چرا در آن لحظه واکنش مناسبى از خود ارائه ندادید!؟ شما همگى از این جوانان با صفت ساده لوح و خام یاد کردید اما از این نکته کلیدى غافل بودید که همین افراد ساده لوح و بىارزش تمام روز شما را هدر دادند و حتى همین الآن هم بخش اعظم فکر و خیال شما را اشغال کردند. اگر حیوانى که وسایل ما را حمل مىکرد توسط افسارى که به گردنش انداخته شده بود طول مسیر را با ما همراهى کرد، آن جوانان با یک ریسمان نامریى که خود شما سازنده آن بودید این کار را کردند!!! در تمام طول مسیر بارها و بارها خاطره صبح و تک تک جملات را مرور کردید و آن صحنهها را براى خود بارها در ذهن خویش تکرار کردید.
شما با ریسمان نامریى که دیده نمىشود ولى وجود داشت و دارد، از صبح با جملات و کلمات آن جوانان بازى خوردهاید. و آنقدر اسیر این بازى بودهاید که هدف اصلى از این سفر معرفتى را از یاد بردهاید. من به جرات مىتوانم بگویم که آن جوانان از شما قوىتر بودهاند! چرا که با یک ادا و اطوار ساده همه شما را تحت کنترل خود قرار دادهاند و مادامى که شما خاطره صبح را در ذهن خود یدک بکشید هرگز نمىتوانید ادعاى آزادى و استقلال فکرى داشته باشید و در نتیجه خود را شایسته نور معرفت بدانید.
یاد بگیرید که در زندگى همه اتفاقات چه خوب و چه بد را در زمان خود به حال خود رها کنید و در هر لحظه فقط به خاطرات همان لحظه بیندیشید. اگر غیر از این عمل کنید، به مرور زمان حجم خاطراتى که با خود یدک میکشید آنقدر زیاد میشود که دیگر حتى فرصت یک لحظه تماشاى دنیا را نیز از دست خواهید داد.
یک پسر تگزاسی برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از این فروشگا ه های بزرگ که همه چیز می فروشند (Everything under a roof) در ایالت کالیفرنیا می رود . مدیر فروشگاه به او می گوید : یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم می گیریم .
یک پسر تگزاسی برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از این فروشگاهای بزرگ که همه چیز میفروشند (Everything under a roof) در ایالت کالیفرنیا میرود .
مدیر فروشگاه به او میگوید : یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم میگیریم .
در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند مشتری داشته است ؟
پسر پاسخ داد که یک مشتری .
مدیر با تعجب گفت: تنها یک مشتری …؟!!!
بی تجربه ترین متقاضیان در اینجا حدقل 10 تا 20 فروش در روز دارند.
حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است ؟
پسر گفت: 134,999?50 دلار ….
مدیر تقریبا فریاد کشید : 134,999?50 دلار …..؟!!!! مگه چی فروختی ؟
پسر گفت : اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری 4 بلبرینگه. یعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری ؟ گفت : خلیج پشتی .
من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم .
بعد پرسیدم ماشینتان چیست و آیا میتواند این قایق را بکشد؟ که گفت هوندا سیویک .
پس منهم یک بلیزی 4WD به او پیشنهاد دادم که او هم خرید .
مدیر با تعجب پرسید : او آمده بود که یک قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی ؟
پسر به آرامی گفت : نه ، او آمده بود یک بسته قرص سردرد بخرد که من گفتم : بیا برای آخر هفته ات یک برنامه ماهیگیری ترتیب بدهیم، شاید سردردت بهتر شد …!!!
محمود فرشچیان به سال 1308 شمسی در اصفهان ، دیده به جهان گشود . پدرش ، حاج غلامرضا فرشچیان ، از تجار فرش بود و در کار هنر قالی بافی دست داشت.
این زمینه مساعد برای پرورش ذوق و شوق او در راه آشنایی با هنر موثر افتاد . از سالهای پیش از مدرسه از روی نقشه های قالی طرح میزد ، تا به تدریج دستش در کار نقش پردازی روان گردید . فرشچیان در طی تحصیلات مقدماتی در محضر استاد میرزاآقا امامی اصفهانی هنرمند چیره دست و پرآوازه دیار اصفهان ، به آموختن نقاشی دلبستگی تمام پیدا کرد و دل در گرو نقشهای زیبا بست . او از کار هنر احساس رضایت و شادمانی داشت . از کلاس هفتم دبیرستان فرشچیان قدم به هنرستان هنرهای زیبای اصفهان گذاشت و چهار سال در آن جایگاه عاشقی ، زیر نظر استاد عیسی بهادری ، استاد نابغه و توانمند نقاشی قالی ، مینیاتور ، نقاشی رنگ و روغن ، به فراگیری اصول و مبانی طراحی نقوش سنتی (نقشه قالی ، تذهیب ، مینیاتور) پرداخت .
بدون شک نقش استاد عیسی بهادری در پرورش و خلاقیتهای محمود فرشچیان نقشی فوق العاده ارزشمند بود .استاد در بیان احساس و تجسم شعرگونه عواطف ، به شیوه ای کاملا جدید موفق به هماهنگی و همگامی میان مضمون و محتوا و شکل و فرم نقاشی هایش گردید و این مشخصه اصلی کار او در نقاشی شد . فرشچیان در جوانی بسیار پرتلاش و خستگی ناپذیر به کار و طراحی نقوش مختلف میپرداخت . او در مطالعه آثار تاریخی شهر اصفهان (چهل ستون ، عالی قاپو ، مسجد شیخ لطف الله و ... طرحهای اسلیمی و ختایی کاشیکاری های بی نظیر آن آثار سر از پا نمیشناخت و چون محققی موشکافانه این نقش ها را مطالعه میکرد . فرشچیان حتی در دوره سربازی نیز دست از قلم و رنگ برنداشات و آثاری دیدنی آفرید که مورد تشویق مقامات قرار گرفت .
گرمای عشق 1378 محمود فرشچیان
سال 1329 بعد از 6 سال فعالیت و کسب هنر در هنرستان هنرهای زیبای اصفهان ، فرشجیان به کسب دیپلم عالی نائل آمد . آثار سالهای شاگردی استاد هنوز در مرکز هنرستان ، موجود است . بدون تردید استاد محمود فرشچیان یکی از پدیده های هنر نگارگری (مینیاتور) در عصر حاضر است و او در طراحی و شناخت و بکارگیری رنگها فوق العاده قدرتمند و قوی است . این قدرت قلم و صلابت و استواری خطوط قلم گیری است که از او هنرمندی پرآوازه و مشهور ساخته است . از نظر محتوا و مضمون ، آثار استاد عمدتا با الهام از ادبیات عرفانی و باورهای مذهبی ساخته و پرداخته شده اند . سخن آخر اینکه امروز استاد فرشچیان از پس نزدیک به پنجاه سال کسب هنر و مهارت در کار نقاشی و خلق نقشهای دلنشین و جشم نواز ، هنرمندی است که به جرآت میتوان او را صاحب سبک جدید در نقاشی ایرانی (مینیاتور) دانست.