آنچه که عملکرد بالا را از عملکرد پایین جدا می سازد، نوعی بارقه الهی نیست. یافته های اخیر نشان می دهند که عواملی بسیار خسته کننده تر (ولی در نهایت قابل کنترل تر) وظیفه این جداسازی را بر عهده دارند. با کنترل همه شرایط، می توان این عوامل را تلاش نامید. روی تمرین هایی که انجام می شود، تامل کنید. از منظر روان شناختی، تلاش، قسمتی از اراده است که روی توجه فرد متمرکز است و علاوه بر آن، وظیفه تقویت این تمرکز را هم بر عهده دارد.
در ضمن، تلاش، فعالیت هایی مثل کنترل حرکت های ناگهانی و توانایی مداوم برای به تاخیر انداختن خشنودی را شامل می شود. به نظر می رسد مثل کارکرد اجرایی، از عناصر خاصی تشکیل شده است. چگونه می توانید متوجه شوید که فرزندتان چنین تلاشی را انجام می دهد؟ به طرز شگفت آوری این امر بستگی به این دارد که چگونه تشویقش کنید. شیوه تشویق تان مشخص می کند که در آینده، کودک تان چه درکی از موفقیت خواهد داشت.
در اینجا نمونه هایی می آوریم تا نشان دهیم والدین کجا مرتکب اشتباهاتی مشابه می شوند. یکی از این اشتباهات، اغلب ناراحت کننده ترین چهره ها را به وجود می آورد؛ به گونه ای که معلم کودک هم می تواند آن را ببیند: کودک باهوشی که از یادگیری و آموختن متنفر است. مثالی که در این زمینه به آن می پردازیم در مورد اتان، پسر سختکوش یکی از اساتید برجسته دانشگاهی سیاتل است.
والدین اتان دائم به او می گفتند که چگونه باید تبدیل به متفکری برجسته شود: «تو خیلی باهوشی! هر کاری که بخواهی می توانی انجام دهی اتان. ما به تو افتخار می کنیم.» هر وقت امتحان ریاضی، دیکته یا هر امتحان دیگری داشت این جملات را به او می گفتند.
مداوم و با بهترین نیات دستاوردهای اتان را به بعضی ویژگی های ذاتی قدرت فکری اش، ربط می دادند. محققان به این کار «توسل به ذهنیت های ثابت» می گویند. پدر و مادر اتان اصلا نمی دانستند که این شکل از تشویق چقدر مضر است.
اتان کوچک به سرعت یاد گرفت که هیچ پیشرفت آکادمیکی نیازمند تلاش نیست؛ بلکه به استعدادی نیاز دارد که او آن را دارد. وقتی وارد دبیرستان شد، از موضوعاتی که نیاز به تلاش داشتند، فرار می کرد. دیگر نمی توانست موفق شود و برای اولین بار اشتباهاتی مرتکب شد ولی این اشتباهات را به عنوان فرصتی برای پیشرفت نمی دید. با وجود این، اتان پسر باهوشی بود چون به طرز عجیبی می توانست همه چیز را درک کند ولی اگر چنین توانایی نداشت، این مفهوم به ذهن می رسید که دیگر باهوش نیست.
به این علت که اتان نمی دانست چه عواملی باعث موفقیت اش می شود، وقتی شکست می خورد هم نمی دانست چه کار باید انجام دهد. خیلی از مواقع قبل از این که دلسرد شوید و افسردگی به سراغ تان بیاید، لازم نیست که همه چیز را خراب کنید. اتان کاملا به سادگی دست از تلاش کردن کشید و نمراتش افول کرد.
چه اتفاقی می افتد وقتی به کودک تان می گویید: «تو خیلی باهوشی.»
تحقیقات نشان می دهند که ماجرای تاسف انگیز اتان نمونه ای از کودکانی است که مدام برای خصوصیات ثابت شان تشویق می شوند. اگر کودک تان را به این شیوه تشویق می کنید، احتمالا این سه اتفاق می افتد:
اول، کودک تان شروع به دیدن اشتباهاتش به عنوان شکست می کند به این علت که شما به او گفته اید موفقیتش ناشی از برخی توانایی های ثابتش بوده؛ بدون این که بخواهد روی آنها کنترلی داشته باشد. کودک شما به این فکر خواهد کرد که شکست هم حقیقتی ثابت و بلاتغییر است؛ از این رو شکست را به عنوان ناتوانی خودش می بیند و موفقیت را به عنوان استعداد می بیند، در حالی که می تواند آن را نتیجه تلاش های خودش بداند.
دوم، شاید به عنوان عکس العمل به اتفاق نخست، بیشتر بخواهد که باهوش تر به نظر بیاید تا این که واقعا دنبال یادگیری موضوعی باشد. اگرچه اتان پسر باهوشی بود، ولی بیشتر تلاشش در این جهت بود که خودش را برای کسانی که به او اهمیت می دادند، باهوش نشان دهد و به فرایند یادگیری، کمتر توجه می کرد.
سوم، کودک شما، دیگر چندان مایل نخواهد بود که دلیل کمبودهایش را متوجه شود و تلاشی انجام دهد. چنین کودکانی، اوقات وحشتناکی را به منظور اعتراف به اشتباهات شان، سپری می کنند و به سادگی در معرض خطرِ شکست خوردن قرار می گیرند.
در عوض چنین چیزی باید گفت: «تو واقعا سخت تلاش می کنی.»
پدر و مادر اتان چه کار باید می کردند؟ تحقیقات راه حل ساده ای را پیش روی ما می گذارد. به جای تشویق کردن اتان به خاطر هوشش باید برای سختکوشی اش تشویقش می کردند. در ضمن نباید به او می گفتند: «ما به تو افتخار می کنیم چون تو خیلی باهوشی.» بلکه بهتر بود می گفتند: «ما به تو افتخار می کنیم که این قدر سخت تلاش می کنی.» این جملات بیشتر معطوف به تلاش های قابل کنترل است تا به استعدادهای غیرقابل تغییر. به چنین عملی تشویق به «ذهنیت رشد» می گویند.
بیشتر از 30 سال مطالعه نشان می دهد کودکانی که با شیوه «ذهنیت رشد» تربیت می شوند، نسبت به آن دسته از همسالانشان که با شیوه «ذهنیت های ثابت» پرورش پیدا می کنند، نمرات بالاتری در موفقیت های آکادمیک کسب خواهند کرد. در ضمن در زندگی بزرگسالیشان، عملکرد بهتری دارند. تعجب آور نیست. کودکان رشد یافته با ذهنیت رشد، نگاه جدیدی به شکست دارند و اشتباهاتشان را دوباره تکرار نمی کنند. آنها اشتباهاتشان را به عنوان مسائلی می بینند که به سادگی قابل حل است؛ بعد دوباره به کارشان ادامه می دهند.
در آزمایشگاه و همین طور در مدرسه، به نسبت، کودکان رشد یافته با این ذهنیت، وقت بیشتری را صرف وظایف مشکل تر می کنند و در بیشتر مواقع از عهده این وظایف بر می آیند. کودکانی که مدام برای سختکوشیشان تشویق می شوند به نسبت کودکانی که برای هوششان تشویق می شوند، 50 تا 60 درصد مساله های خیلی سخت ریاضی را با موفقیت حل می کنند.
کارول دیوک، محققی برجسته، این موضوع را در مورد عده ای از دانش آموزان بررسی کرد. آنها از نظراتی مثل «بهتر است سرعت کارم را کم کنم و تلاش کنم تا این موضوع را کشف کنم» و همین طور از جملات خوشایندی مثل «چالش را دوست دارم» استفاده زیادی کرده بودند. به این علت که معتقد بودند اشتباهاتشان به خاطر تلاش کم است نه نداشتن توانایی یا استعداد. دانش آموزان می دانستند که اشتباهاتشان با تلاش شناختی بیشتری، به سادگی قابل جبران است.
بچه هایی که به واسطه تلاش هایشان تشویق می شدند، نسبت به بچه هایی که به واسطه هوششان تشویق می شدند، 50 درصد بهتر مسائل ریاضی را حل می کردند.